

آخرین مطالب سایت
مطالب تصادفی
آرشیو
محبوبترین مطالب
تبلیغات


:)
ی روز طبیعی
جوک 94
دخترخالم ۵ سالشه اومده گوشیشو گذاشته رو تاقچه برگشته میگه:
مامان یه وقت مسیجامو نخونیا
اونوخت من تا ۱۰ سالگی فک میکردم گوزن ها شوهر آهوها هستن
ﺑﻪ یارو ﻣﻴﮕﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺗﺎﻛﺴﻰ ﻛﻰ ﻛﻨﺎﺭﺕ ﺑﺸﻴﻨﻪ؟
ﻣﻴﮕﻪ: ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﺰﺩﺵ! ﻣﻴﮕﻦ : ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻴﮕﻪ: ﺍﻭﻧﺎ ﻣﻴﭽﺴﺒﻦ ﺑﻪ ﻫﻢ ، ﺟﺎﻯ ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺸﻪ !
حاج عاغا ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﻬﺎ ﺑﺪﺣﺠﺎﺑﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ!
یکی از ته مجلس ﮔﻔﺖ : ﭼﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ؟
ﺗﻮ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﺮﺩا دارن ترتیب همو میدن، دو ﻣﺘﺮ ﺑﺮﻑ ﻣﯿﺎﺩ!
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﺦ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻢ ﮐﻪ ۵ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﯿﮑﺎر ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟
ﻣﻨﻢ ﻫﺮﭼﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺣﺎﻟﯿﺶ ﻧﻤﯿﺸﺪ !
ﯾﺪﻓﻪ ﺧﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻣﯿﮕﻪ:
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﭘﯽ ﭘﯽ ﻫﺎﯼ ﻻﯼ ﺩﻧﺪﻭﻧﺸﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻩ !
ﺍﻭﻧﻢ ﮔفت اَه اَه ! ﻭ ﺭﻓﺖ ﭘﯽ ﺑﺎﺯﯾﺶ!
عیدتون مبارک...
.
.
.
.
.
.
یادتون باشه من آخرین نفری بودم که عید رو بهتون تبریک گفتم
رفیقم داشت تعریف میکرد:
یه دوس دختر داشتم ، اونقدر که اون
دوست پسر داشت من نداشتم !
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﺎﻣﻼ ﻭﺍﻗﻌﯽ ...
ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﻧﺨﻮﻧﻦ ﺧﻮﺍﻫﺸﺎ
... ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ
.
.
.
.
.
.
.
.
بچه ها نرن ادامه مطلب....
◆ τεჯт ◇
ســــــــــــجا ـدD:
میگویند مردی در حرم امامزاده ای اختیار ادرارش را از کف داد
و در صحن امامزاده ادرار کرد
مردم خشمگین شدند
به سمت او هجوم برده و خواستند که او را بکشند
مرد که هوش و فراستی داشت ،
فریاد زد که : ایها الناس !
من قادر به ادرار کردن نبودم و امام مرا شفا داد !!
به یکباره مردم ادرار او را بعنوان تبرک !! به سر و صورت خود مالیدند ...
.
.
کامنت نذارین دیگه از این پست های خوشگل نمی زارم